ماهنویس 2010

روستای من, اُستاد

ماهنویس 2010

روستای من, اُستاد

دعا

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردمو تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویاییو من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردمهمین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردمنمی دانم چرا رفتی؟نمی دانم چرا ، شاید خطا کردمو تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشینمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم 

.................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد