ماهنویس 2010

روستای من, اُستاد

ماهنویس 2010

روستای من, اُستاد

خدا

الهی زهی خداوند پاک که بنده گناه کند و تو را شرم  کرم بود

الهی تو دوست میداری که من تو را دوست دارم با آن که بی نیازی از

من پس من  چگونه دوست ندارم که تو مرا دوست داری  با این همه

احتیاج که به تو دارم

الهی من غریبم و ذکر تو غریب  و من با ذکر تو الفت گرفته ام زیرا که

غریب با غریب الفت گیرد

الهی شیرین ترین عطا ها در دل من رجای تو خداوند است و خوش ترین

و شیرین ترین سخن ها  بر زبان این گنهکار ثنای توست و دوست ترین

وقت ها بر این بنده ی مسکین گنهکار لقای توست

الهی مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم  اکنون کار با فضل تو افتاد

الهی اگر فردا گویند چه آوردی ؟ گویم  خداوندا از زندان  موی بالیده و جامه ی  شوخگن و عالمی اندوه وخجلت توان آورد مرا بشوی و خلعت

بفرست و مپرس!  

شعر

مــیــخــوام بــرای داشـتـنـت 

دنیا رو زیر و رو کنم

مـی خـــوام بـــرای آبـــروم 

چشماتو آرزو کنم

مـیـخوام واسـه عکـس چشـات 

یک قاب سنگی بسازم

میخوام واسه شکوه اون چشات 

یه شیر سنگی بسازم

مـیـخــوام واســه رقــصـیـدنـت 

هلهله ای به پا کنم

مـیـخـوام واسـه حـکـومـتــت 

یک  شبه کودتا  کنم 

 

 

زندگی

آری آری زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست

گر بیفروزیش

رقص شعله اش در هر کران پیداست

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست...

*******************

با ایمان به توان خویش از آن میانه راهی بگشا

به دنیا ی زیبای فرداها و بدان در امتداد هر راه که بر میگزینی همواره دشواری در کمین است که زندگی اگر نامه ی آسانی داشت دیگر بر زمین تلاش معنای خویش را از کف میداد و در آسمان رنگین کمان ... 

 

نگارش من

به نام او ...

 

و نوشتن تراوش افکار آدمی بر صفحه سفید کاغذ است .

 

می نگارم برای کسی که نگاریدن جز برای او ممکن نیست .آغاز نگاریدن میکنم با یاد

 

معشوقم چرا که تنها ماوای آرامش خاطرم است.

 

آرام و بی صدا در نیکوترین سالهای عمرم پای در عرصه ی وجودم نهادی و برای

 

اولین بار قدمهای شیرین فرشته ای شیشه ی بلورین غرورم را شکست و نیکو ترین

 

وا‍‍‍‍‍‍ژه از آن میان یافت

 

                    دوستت دارم
                              

                                

نماز .

         خدایا مرا دریاب که دل دریایی ام بی تو مرداب است.

 من نمازم را از حفظ میخوانم ! من نمازم را از بر می خوانم !

   من هر آنچه در ذهن به خاطر سپرده ام در نماز می خوانم !

  

   من در نماز درس میخوانم  جوش میزنم  عذاب میکشم  !

 

   براستی کدام یک نماز بوده اند ؟ یا من دیوانه ام

                                                    براستی کدام یک ...

 

  میگویند اکر پرستش را از وا‍ زه های  خیال حذف کنند هیچ نمی ماند اما به من بگو اگر

 عشق نبود پرستش درد تنهایی خود را به کجا می برد ؟

 

  خودت بگو من چطور کسی را که درک نکرده ام بپرستم !؟!

  میگویند ما خدایی را که نمی بینیم نمیپرستیم و جوابشان همان یه ذره دردی است که در نبود

  تو میکشند .

 ای وجود ناپیدا ای ضمیر من  ای که هر چه بنویسم خاطر خاطرم را آرامش نیست...

 تو خودت بگو با کدامین حسم آرام بگیرم ؟!؟!

  ای قلب پر تلاطم من حرفی بزن  شعری بخوان!

  و سکوت رنجاور انتظار را بشکن بگو و ذره ای در آسمان دو دیده ام پرواز کن که تا آخر

دنیا راهی نمانده است.

                                        آمین ...