اگر از ظلمت ره میترسی چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید
اگر از دوری ره میترسی دستانم را که پلی روی زمان میبندند و به کوتاه ترین فاصله من را به تو می پیوندند به تو خواهم بخشید
و اگر از تنگی چشم دگران اگر از زمزمه ها اگر از حرف کسان میترسی من من جدا از دگران به تو خواهم پیوست و خویش را از تو نهان خواهم کرد و اگر ترس تو از خویشتن است من تو را در رگ خویش در تن و هستی خویش که پر از خاطر توست محو و گم خواهم کرد
فقط
تو بیا که اگر آمدنت دیر شود و یا اگر آمدنت قصه پوچی باشد من تو را تا دم مرگ ای همه خوب نخواهم بخشید